استاد ماهر (دکتر قلب من) [فصل دوم] P{➊➋}

هیو: خوب میخوام تا حد مرگ بزنیش اونقد که همین الان بمیره...
جیمین:چی؟؟
هیو:همینی که گفتم *نشست روی صندلی*
هیو:خوب شروع کن
جیمین وایستاده بود و تکون نمی‌خورد
هیو:اهان وایسا یه لحظه *گوشیشو دراورد* اینطوری کیف نمیده همه باید ببینن جناب کیم بزرگ داره از زیردست من کتک میخوره
هیونجین زنگ زد به شوگا
.
.
نامی:شوگا شوگا بیا اینجا
شوگا: چیشده؟؟
نامی:هیونجین زنگ زده تصویری
جیهوپ:خوب جواب بده
..تماس..
هیو:بههههه جناب مین اعظم
شوگا: چی میخوای؟؟
هیو:هیچی میخواستم این صحنه رو از دست ندی حیف شد که جین نیست وگرنه اونم میدی
شوگا:منظورت چیه؟؟
هیونجین گوشیو گذاشت جوری که ته و جیمین معلوم بشن
هیو:خوب جاناتان شروع کن
جیمین با تردید دستشو بلند کرد
تهیونگ چشمشو به معنی اشکال نداره بست و سرشو تکون داد
جیمین چاره ای جز زدنش نداشت
هیونجین رو به بادیگاردا:
مراقبش باشین تا کارشو درست انجامش بده من باید به یه کار دیگه برسم
.
.
جینهو:/
از وقتی منو اوردن اینجا توی یه اتاق با تم سفید قرمز زندانیم کردن و نمیزارن برم بیرون
توی یه گوشه نشسته بودموو زانوهام تو بغلم گرفته بودم و اروم گریه میکردم:
من چرا اینقدر بدبختم؟؟
چرا باید این بلاها همه سر من بیاد ؟؟